داستان بسیار زیبای کلبه کوچک



تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.

دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند

نظرات 4 + ارسال نظر
جومونگ یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ب.ظ

جومونگ رو دیدی؟

www.enekaseab.blogsky.com دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ب.ظ http://www.whoami.blogsky.com

عجب داستانی.خداوند همیشه به فکر بنده هاش هست.

داریوش سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ http://darkman368.blogfa.com

سلام خیلی بامزند

موفق باشی

بمنم یسری بزن منتظرتم

ریحون چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:21 ق.ظ http://reihan.blogsky.com

سلام خانوم خانوما
موهای تنم از خوندن این مطلب سیخ شد ! تلنگر خوبی بود صدف جونم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد