سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟» صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!» آسان میتوان دلسرد شد هنگامی که بنظر میرسد کارها به خوبی پیش نمیروند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
عروس خانم دوشیزه آیا وکیلم شما را به مهر : یک وب کم به عقد دائم داماد! در بیاورم ؟
گوگل عدد سکه بهار آزادی (گوگل عددی است که تشکیل یافته از 1 و هزار صفر جلوی آن...)
سند یک سایت اینترنت اختصاصی دات کام
یک مودم ADSL
اینترنت پرسرعت به اندازه طول عمر نوح!
LCD و شمعدان
یک هدست بی سیم
چهارده روم اختصاصی به نیت چهارده ...
پنج گیگا بایت میل باکس اختصاصی به نیت پنج ...
جمعیت : عروس رفته آف هاش رو چک کنه!!!
حاج آقا : برای بار دوم آیا وکیلم ؟
جمعیت : عروس رفته ویروس کش آپدیت کنه!!
حاج آقا :!!!BUZZ , برای بار سوم خفم کردی آیا وکیلم ؟
عروس : با اجازه بزرگترهای Room بله
وای نمیدونین امروز با چه بد بختی بیدار شدم دلم میخواست بیشتر بخوابم به توصیه دکتر خرمی 2 روزه که دارو مصرف نمیکنم و الان بیشتر احساس خواب میکنم عجیبه واقعا اون موقع که قرص آلپروزولام میخورم تا صبح بد خواب میشم الان که نمیخورم اینقد میخوابم البته توی خونه ما 2 ساعت بدون خواب راحت غنیمته و آرزوی من مردم چه آرزوهایی دارن من چه آرزوهایی خلاصه اینکه بالاخره مجبور شدم بیدار شم چون اگه دیر میرسیدم سر کار مدیر عامل مربوطه پوستمو میکند و با خودم گفتم عجب روز بدی آخه هوا هم خیلی گرم شده صبح به این زودی کلی عرق کردم انگار هوا امروز شرجیه سوار تاکسی که شدم یه پیرمرد و پیرزنی نشسته بودن کنارم پیرمرده یه نگاه بهم کردو پرسید اینا چین کردی تو دستت مگه زمستونه گفتم واسه آفتاب دستکش پوشیدم بعدش پرسید کلاس چندمی آخه یکی نیست بگه پدر جان به قیافه من میاد مدرسه برم گفتم دارم میرم سر کار کلی خوشحال شد و گفت آفرین به این دخترخوب وکلی ازم تعریف کرد خلاصه منم کلی ذوق کردم و با خورم گفتم هر روز میتونه روز خوبی باشه اگه خودمون اونو خوب شروع کنیم البته وقتی رسیدم سر کار کلی ضد حال خوردم آخه دیدم ساعت کاری رو عوض کردن و یه موقعی هست که انگار میخوان برن کله پاچه بخرن از 6 تا 1 اوههههههههههههههههههههههههه کی اون موقع بیدار میشه مادرررررررررررررر جاااااااااااااااااااااااااااان
پ ن :با این ساعت کاری چطور روز خوبی میشه
پ ن : کمبود خواب خیلی چیز بدیه