این دیوانگی است که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه
خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است

متنفر باشیم ...

 
که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه

                                                                                           یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم


این دیوانگیست ...

 

که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم

 

بخاطر اینکه


در زندگی با شکست مواجه شده ایم


که از تلاش و کوشش دست بکشیم

 

بخاطر اینکه


یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است

 

این دیوانگیست ...

 

که همه دستهایی را که برای دوستی بسوی ما دراز می شوند

 

بخاطر اینکه


یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم

 

  این دیوانگیست ...

 

که همه شانس ها را لگدمال کنیم

 

بخاطر اینکه


در یکی از تلاشهایمان ناکام مانده ایم


به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچار این دیوانگی ها نشویم

 

 و به یاد داشته باشیم که همیشه ...

 

  شانس های دیگری هم هستند


دوستی های دیگری هم هستند


عشق های دیگری هم هستند


نیروهای دیگری هم هستند


و افق های بهتری هم هستند


تنها باید قوی و پُر استقامت باشیم


و همه روزه در انتظار روزی بهتر و

 

شادتر از روزهای پیش باشیم ...

با تشکر از: روزا رزاق پور

 

سلام به دوستای گلم  این روزا حالم اصلا خوب نیست بیکاری و بلاتکلیفی بد جوری اذیتم میکنه سه شبه که خواب ندارم ... اینقدر فکرای جور واجور میاد تو ذهنم که نمیدونم به کدوم فکر نکنم

دوباره یکی از بستگان نامزد گرامی این شب عیدی فوت کردن و باز عروسیمون افتاد عقب خیلی اعصابم خراب شده گفتیم این شب عیدی خوش باشیم اما انگار به ما نیومده هر سال باید کوفتمون بشه  اصلا حال و حوصله عید و دید و بازدید رو ندارم................................... 

امیدوارم که واسه دوستای خوبم سال خوبی باشه سرشار از شادی و سلامتی و عشق

سلام سلام هوارتا سلام به دوست جونای بامعرفتی که بهم سر زدن تو این مدت و دوست جونای بیمعرفتی که از شلوغی سرشون خبری ازشون نیست  من توی این ۲ ماهی که نبودم حسابی مریض شده بودم اول با سرماخوردگی شروع شد و با گلو درد و سرفه های شدید ادامه پیدا کرد .اینجا هم که اومدم سردی هوا بدجوری اذیتم میکنه و سینوزیتم عود کرده هنوزم گه گاهی سرفه میکنم و دیشب از سردرد تا صبح نخوابیدم .... 

دم صبح یه خواب خوبی دیدم که خیلی خیلی شیرین بود خواب دیدم داره بارون میاد و من زیر بارون در حالی که خیس آب شدم میرم خونه مادر بزرگم و زنگ میزنم مادربزرگم در رو باز میکنه و وقتی منو میبینه کلی خوشحال میشه خیلی شیرین بود ولی غصه دار شدم چون دلم واسه مادربزرگم تنگ شد و اینکه اون از من خیلی دوره و نمیتونم ببینمش اون رفته توی بهشت...........

داستان حکمت آمیز

لباس های کثیف زن همسایه! 

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: 

«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.» 


همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: 

«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»

مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!» 


زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم درپی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم

درس زندگی

یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب. روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کم تر عصبانی شود، تعداد میخ هایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسان تر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آن که میخها را در دیوار سخت بکوبد.بالاخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازا هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخ هایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد.روزها گذشت تا بالاخره یک روز پسر جوان به پدرش رو کرد و گفت همه میخ ها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد.پدر رو به پسر کرد و گفت: "دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخ هایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !!این دیوار دیگر هیچ وقت دیوار قبلی نخواهد بود.پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گویی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقویی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزیکی به همان بدی یک زخم شفاهی است.دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند، آن ها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آن ها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آن ها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند. این هفته، هفته دوستیابی ملی است، به دوستانتان نشان دهید چقدر برای آن ها ارزش قائل هستید.
یک نسخه از این نوشته را برای هرکسی که او را بعنوان دوست می شناسید بفرستید، حتی اگر آن ها را برای دوستی که خودش این متن را برای شما فرستاده است، بفرستید. اگر مجدداً این متن به خودتان بازگشت، به معنای آن است که شما در یک دایره ای از دوستان خوب قرار گرفته اید! شما دوست من هستید و من به شما افتخار می کنم.