دل نوشته 4

وای نمیدونین امروز با چه بد بختی بیدار شدم دلم میخواست بیشتر بخوابم به توصیه دکتر خرمی 2 روزه که دارو مصرف نمیکنم و الان بیشتر احساس خواب میکنم  عجیبه واقعا  اون موقع که قرص آلپروزولام میخورم تا صبح بد خواب میشم الان که نمیخورم اینقد میخوابم  البته توی خونه ما 2 ساعت بدون خواب راحت غنیمته و آرزوی من  مردم چه آرزوهایی دارن من چه آرزوهایی  خلاصه اینکه بالاخره مجبور شدم بیدار شم چون اگه دیر میرسیدم سر کار مدیر عامل مربوطه پوستمو میکند و با خودم گفتم عجب روز بدی  آخه هوا هم خیلی گرم شده صبح به این زودی کلی عرق کردم انگار هوا امروز شرجیه سوار تاکسی که شدم یه پیرمرد و پیرزنی نشسته بودن کنارم پیرمرده یه نگاه بهم کردو پرسید اینا چین کردی تو دستت مگه زمستونه گفتم واسه آفتاب دستکش پوشیدم  بعدش پرسید کلاس چندمی آخه یکی نیست بگه پدر جان به قیافه من میاد مدرسه برم  گفتم دارم میرم سر کار  کلی خوشحال شد و گفت آفرین به این  دخترخوب  وکلی ازم تعریف کرد خلاصه منم کلی ذوق کردم و با خورم گفتم هر روز میتونه روز خوبی باشه اگه خودمون اونو خوب شروع کنیم  البته وقتی رسیدم سر کار کلی ضد حال خوردم  آخه دیدم ساعت کاری رو عوض کردن و یه موقعی هست که انگار میخوان برن کله پاچه بخرن  از 6 تا 1 اوههههههههههههههههههههههههه کی اون موقع بیدار میشه  مادرررررررررررررر جاااااااااااااااااااااااااااان


پ ن : سحر خیز باش تا کامروا شوی 

پ ن :با این ساعت کاری چطور روز خوبی میشه 

پ ن : کمبود خواب خیلی چیز بدیه 

نظرات 1 + ارسال نظر
ریحون یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ق.ظ http://reihan.blogsky.com

سلام صدف جونم !
خیلی آخرش باحال تموم شد ُمی گم حالا می رفتی نون بربری هم می گرفتی ! صبح زود با کله پاچه می چسبه هااااااا البته منم شنیدم چون خودم تا حالا اصلا لب به کله و پاچه ی بز محترم نزدم !
شاد باشی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد